ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب
حیران آفتاب رخت چشم آفتاب
خورشید در مقدمه ی شب کند طلوع
بعد از غروب اگر ز جمال افکنی نقاب
... از من نهفته مانده به بزم از حجاب حسن
روئی که نهفته نمی گردد از نقاب
«محتشم کاشانی»
ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب
حیران آفتاب رخت چشم آفتاب
خورشید در مقدمه ی شب کند طلوع
بعد از غروب اگر ز جمال افکنی نقاب
... از من نهفته مانده به بزم از حجاب حسن
روئی که نهفته نمی گردد از نقاب
«محتشم کاشانی»
گشته حجاب عارضت زلف و نسيم بي خبر
آه کجاست تا کند بر طرف این حجاب را
« محتشم کاشانی»